باختم...

پشت میز قمار دلهره ی عجیبی داشتم

برگی حکم داشتم 

 ودیگر هرچه بود ضعیف و پایین

بازی شروع شد

حاکم او بود و من محکوم

همه برگ ها رفتند و سه برگی بیش نماند

برگی از جنس وفا رو کرد و من بالاتر آمدم

 بازی در دست من افتاد

عشق آمدم با حکم دلبری برید

و حکم آمد از جنس چشم سیاهش

زندگی حکم پایین من بود و

باختم...

صفحه قبل 1 صفحه بعد